سرویس علمی فرهنگی خبرگزاری«حوزه» ، گوشه ای از زندگینامه مرحوم حکیم زین العابدین عسکری لشت نشایی گیلانی (ره) را به قلم حجت الاسلام جعفر مهدی پور، از شاگردان آن مرحوم منتشر می کند.
سرزمین خطه گیلان سرزمین عالِم خیزی است. شهید مطهری (ره) می گوید: اکثر فلاسفه از سرزمین گیلان و مازندران بوده اند؛ بسیاری از این علماء و حکماء، گمنام زیستند و گمنام مُردند.
یکی از علمای گیلانی می گفت: در قدیم الایام اکثر ائمه جماعت رشت مجتهد بودند حتی در فن منبر مجتهد بودند.
در نهاد مرحوم حکیم عسکری گیلانی گویا ذوق عرفان و معقول تعبیه شده بود. ایشان می گفتند: از سن نوجوانی علاقه به معقول داشتم. اگر واعظی در محل ما منبر می رفت هرگاه از معقول می گفت من به وجد می آمدم.
وی می عنوان می کردند: شاخ و بال علم را باید زد و طلبه را معطل نکرد. روش فعلی و قبلی حوزه را نمی پذیرفت و معتقد بود که باید حوزه در همه زمینه متحول شود و تکامل پیدا کند. وی از این که طلبه سال ها بدون انگیزۀ خاصی در دروس فقه و اصول شرکت نماید، انتقاد داشتند. ایشان می گفتند: طلبه باید خودش را به یک استاد ماهر بسپارد که سال ها در خدمت آن استاد باشد تا ساخته شود.
آن حکیم فرزانه به درس و تدریس بسیار اهمیت می داد. گاهی اوقات اگر شاگرد را مُجدّ می دیدند، روزهای تعطیل هم تدریس داشتند. روی نظم خیلی پافشاری می کردند. یک بار به این حقیر تلفن زدند که ساعت 8 شب به منزل بیا با شما کار دارم. من کمی دیرتر رفتم؛ ایشان ناراحت شدند که چرا سر ساعت نیامدی؟.
یکی از مهم ترین ویژگی های مرحوم حکیم عسکری این بوده که ایشان موحد واقعی بودند. گویا خون، پوست و گوشت شان ندا می داد که: «لامؤثّر فی الوجود الاّ اللّه». می گفت: رزق ما که مقدر شده دیگر تملق و شرک ورزیدن یعنی چه؟!!؛ چرا طلبه خودش را کوچک کند و وقار خود را از دست بدهد؟.
یک وقتی به من گفت: اگر حادثه ای برایم رخ بدهد سه هزار تومان پول ندارم. از لحاظ مسکن در مضیقه بودند، ولی صبور بودند.
یک روز در درس فصوص به جهت اینکه هوا طوفانی بود، مردد بودم که بروم یا نه؟. با خود گفتم امروز درس رفتن لازم نیست چون استاد هم بعید است بیایند، ولی طاقت نیاوردم و رفتم. اتفاقا دیدم که استاد زودتر تشریف آوردند. یکی از شاگردان به استاد عرض کرد: جناب استاد! اگر باران ادامه پیدا می کرد و آب خیابان ها را می گرفت، باز هم تشریف می آوردید؟. مرحوم حکیم عسکری گفت: اگر آب خیابان را می گرفت، قایق کرایه می کردم و از روی آب می آمدم و درس را تعطیل نمی کردم.
مرحوم حکیم عسکری در صرف غذا به کیفیت آن نظر داشته و از گوشت خیلی کم و در حد نیاز استفاده می کرد و بیشتر میوه جات مصرف می نمودند. مرحوم بوعلی سینا عبارتی دارد که می گوید: انسان، گوشت خوار نیست چون مثل حیوانات درّنده دندان تیز ندارد و علف خوار نیست چون معده اش مثل معده حیوانات نیست که بعدا نشخوار کند و دانه خوار هم نیست چون مثل پرندگان منقار ندارد؛ پس انسان میوه خوار است. روی این جهت مرحوم حکیم عسکری بیشتر از میوه جات استفاده می کرد. ناهار و شام و صبحانه به طور متعارف میل می کرد.
آن بزرگوار روی تحصیلات فرزندان خیلی حساس بود؛ به فرزندان دختر و پسر خود سفارش می کرد: روزگار ما، روزگاری نیست که دختران بی سواد باشند. الگوی ما حضرت فاطمه زهراء سلام الله علیها است؛ اگر آن حضرت بی سواد بودند ما هم دختران خود را به مدرسه نمی فرستادیم و بی سواد بار می آوردیم در حالی که حضرت فاطمه (س) زنی است که مخزن علم خداوند سبحان است. آیا سزاوار است که دختران ما درس نخوانند و مدارج عالیه را احراز نکنند؟.
مرحوم حکیم عسکری منابر بعضی از وعاظ را نقد و اشکال می کرد و می گفت: منبرهای آنها بدآموزی دارد و مردم را حیران و سرگردان می کند چون خود گوینده تک بُعدی تحصیل داشته است. بالای منبر از توحید سخن می گویند در صورتی که نمی فهمند توحید یعنی چه؟!
وی متذکر می شد: منبرها کشکولی شده، یا اینکه یک حدیث نابی را روی منبر مطرح می کند و بعد بلد نیست که آن را معنی و تفسیر کند. یک آش قلمکاری درست می کند و تمام می کند.
وی می گفت: برخی از روحانیون سال ها در حوزۀ مقدسه بوده و هستند، ولی معلوم نیست که چه کاره اند؟؛ نه فقیه شدند و نه فیلسوف و نه ادیب، بلکه یک زندگی عوامی و تکرار و مکررات دارند. برخی از وعاظ و اهل منبر نوآوری ندارند. منبرها و خطابه ها باید نوآوری داشته باشد و در شنونده تحول ایجاد کند.
مرحوم حکیم عسکری در خطاب به اهل علم می گفت: با اهل بازار رابطه داشته باشید، ولی بگو و بخند نداشته باشید و کاری نکنید و حرکاتی انجام ندهید که تجار و اهل بازار بر شما تسلط و جرئت پیدا کنند.
وی از تقدس خوششان می آمد ولی از مقدس مآبی خوشش نمی آمد. یک وقتی من قصه ای برایشان نقل کردم و ایشان لبخندی زدند. گفتم: یکی از اساتید می گفت؛ فلان عالم زاهد اهل فلان شهر وقتی که از دنیا رفت او را در مَغسل گذاشتند که غسل میت بدهند؛ دیدند که گردن آن عالم خیلی کج است و چانه شان به سینه اش چسبیده است. از فرزندش سؤال شد؛ پدر شما چرا گردنش اینقدر کج شده و به سینه اش چسبیده است؟. فرزندش گفت: برای اینکه مرحوم ابوی در زمان حیات شان توی کوچه و خیابان که راه می رفته سرشان را خم می کردند و پایین می آوردند که مبادا چشمش به زن نامحرم بیفتد.
مرحوم حکیم عسکری بعد از شنیدن این قصه لبخند ملیحی زد و گفت: چرا یک عالم این تفکر را داشته باشد؟ انسان باید سرش را بالا بیاورد و راه برود و اعتماد به نفس داشته و بر خودش تسلط داشته باشد و نگاه به نامحرم نکند؛ از طرفی هم سرش را بالا بیاورد و جامعه را تحت نظر بگیرد که اگر منکری را دید، نهی از منکر کند و الا سر را پایین آوردن و رفتن که هنر نسیت. مگر قرآن نمی فرماید: انبیاء در بازار راه می رفتند: «قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعامَ وَ يَمْشي فِي الْأَسْواقِ» (فرقان، 7)
بعد ادامه داد: اهل علم باید حرّیتشان را حفظ کنند و اگر منکری را دیدند فورا تذکر بدهند و ملاحظه اشخاص را نکنند.
یکی از ویژگی های مرحوم حکیم عسکری این بود که درس را خوب تفهیم می کرد و اجازه اشکال بی مورد به شاگردان نمی داد. ایشان معتقد بود، اشکال بی مورد باعث اتلاف وقت و تضییع حق دیگر شاگردان است.
راه رفتن وی هم حکیمانه بوده و با شتاب و عجولانه راه نمی رفتند، بلکه زودتر از منزل راه می افتاد و سر وقت در تدریس حاضر می شد.
آن مرحوم تهجد داشتند و می گفت: محال است که من قبل از اذان صبح بیدار نباشم؛ بعد از اقامه فریضه صبح دیگر نمی خوابید. می گفت: سعی می کردم که وقتم را تلف نکنم حتی تابستان که به گیلان مسافرت می کردم یکی دو تا کتاب برمی داشتم و در باغ کنار نهر آبی مطالعه می کردم.
وی سفارش می کرد: با هر کس رفاقت نداشته باشید و اگر دیدید که عمامه به سری مفید نیست و مُجدّ نیست و اهمیت به درس نمی دهد با او رفاقت نداشته باشید بلکه فقط به سلام و احوالپرسی بسنده کنید چون این جور اشخاص هم ضررند و هم ضرار.
یکی دیگر از ویژگی های آن حکیم فرزانه این بوده که با جمع کردن کتاب مخالف بوده و می گفت: طلبه نباید زیاد کتاب بخرد بلکه می بایست خود محقق باشد. جمع کُتب طلبه را از تحقیقات می اندازد.
گفتنی است که علامه زین العابدین عسکری لشت نشائی، در سال 1308ش. در یکی از روستاهای بخش لشت نشا به نام نوحدان چشم به دنیا گشود. در سن هشت سالگی پدرش که از روحانیون سرشناس آن منطقه بود را از دست داد.
وی تا سن 16 سالگی در همان روستا کنار مادرش به عُسرت و سختی زندگی می کرد؛ سپس برای تحصیل علوم دینی و معارف الهی به سوی رشت حرکت کرد و در مدرسه مهدویه متصل به مسجد معروف کاسه فروشان، سکنی گزید.
آن مرحوم کتاب جامع المقدمات و سیوطی را در آنجا خواند و تا آخر سال 1326 در آن مدرسه بود. در سال 1335 وارد درس کفایۀ الاصول و اسفار شد و از سال 1335 تا سال 1347 در حدود 12 سال افتخار شاگردی حضرت علامه طباطبائی (ره) را داشته است.
وی حدود دو سال در درس خارج فقه آیت الله العظمی بروجردی(ره) و آقای شیخ عباسعلی شاهرودی (ره) و آیت الله میرزا هاشم آملی(ره) و حدود هشت سال در درس خارج فقه و اصول، جامع المعقول والمنقول امام خمینی(ره) حاضر گشت. همچنین حدود پانزده سال به درس خارج فقه آیت الله العظمی گلپایگانی(ره) شرکت داشت.
سرانجام آن مرحوم در روز یکشنبه مورخ 4/2/84 بر اثر عارضه قلبی و در سن 76 سالگی دارفانی را وداع گفت و به دیار باقی شتافت.